متن دکلمه “صحنه” از علیرضا آذر “ای بر پدرت دنیا” + دانلود آهنگ

لبخند مرا بس بود

اغوش لهم میکرد

ان بوسه مرا میکشت 
لب منهدمم میکرد 
ان بوسه و ان اغوش

قتاله و مقتل بود

در سیر مرا کشتن 
این پرده ی اول بود

هر کس غم خود را داشت 
هر کس سرکارش ماند 
من نشعه ی زخمی که 
یک شهر خمارش ماند 
….

یا کنج قفس

یا مرگ
این بخت کبوتر هاست
دنیا پل باریکی 
بین بد و بدترهاست
ای بر پدرت دنیا
ان باغ جوانم کو ؟
دریاچه ی ارامم
کوه هیجانم کو ؟
بر اینه ی خانه 
جای کف دستم نیست
ان پنجره ای را که
با توپ شکستم نیست
پشتم به پدر گرم و 
دنیا خود مادر بود
تنها خطر ممکن
اطراف سماور بود
از معرکه ها دور و
در مهلکه ها ایمن
یک ذهن هزار ایا
از چیستی ابستن
یک هستی سردسته ای
در بود و عدم بودم
گور پدر دنیا
مشغول خودم بودم
هرطور دلم میخواست
اینده جلو میرفت
هر شعبده ای دستش 
رو میشد و لو میرفت
صد مرتبه میکشتند
یک بار نمیمردم
حالم که بهم میریخت
جز حرص نمیخوردم
اینده ی خیلی دور
ماضی بعیدی بود
پشت در ارامش
طوفان شدیدی بود
ان خاطره های خشک
در متن عطش مانده
ان نیمه ی پررنگم
در کودکی اش مانده
اما من امروزی
کابوس پر از خواب است

تکلیف شب و روزم 
با دکتر اعصاب است

نفرین کدام احساس
خون کرد جهانم را
با جهد چه جادویی
بستند دهانم را
من مرد شدم وقتی
زن از بدنش سر رفت
وقتی دو بغل مهتاب
از پیرهنش سر رفت
اندازه ی اندوهم
اندازه ی دفتر نیست
شرح دو جهان خواهش 
در شعر میسر نیست
یک چشم پر از اشک و
چشم دگرم خون است
وضعیت امروزم
اینده ی مجنون است
سر باز نکن ای اشک
از جاذبه دوری کن
ای بغض پر از عصیان
اینبار صبوری کن
من اشک نخواهم ریخت
این بغض خدادادیست
عادت به خودم دارم
افسردگی ام عادیست
پس عشق به حرف امد
ساعت دهنش را بست
تقویم به دست خویش 
بند کفنش را بست
او مرده ی کشتن بود
ابزار فراهم کرد
حوای هزاران سیب
قصد من ادم کرد
لبخند مرا بس بود
اغوش لهم میکرد
ان بوسه مرا میکشت
لب منهدمم میکرد
ان بوسه و ان اغوش 
قتاله و مقتل بود
در سیر مرا کشتن
این پرده ی اول بود
تنها
سر من بین این ولوله پایین است
با من همه غمگین اند
تا طالع من اینست
در پیچ و خم گله
یکبار تورا دیدم
بین دو خیابان گرگ
هی چشم چرانیدم
محض دو قدم با تو
از مدرسه در رفتم
چشمت به عروسک بود
تا جیب پدر رفتم
این خاصیت عشق است
باید بلدت باشم
سخت است ولی
باید در جذر و مدت باشم
هرچند که بی لنگر
هرچند که بی فانوس
حکم انچه تو فرمایی
ای خانوم اقیانوس
کشتی و گذر کردی
دستان دعا پشتت
بر گود گلویم ماند
جا پای هر انگشتت
از قافله جا ماندم
تا هم قدمت باشم
تا در طبق تقسیم
راضی به کمت باشم
آفت که به جانم زد
کشتم همه گندم شد
سهم کم من از سیب
نان شب مردم شد
ای بر پدرت دنیا
اهسته چه ها کردی
بین من و دیروزم
مغلوبه به پا کردی
حالا پدرم غمگین
مادر که خودازار است
تنهای بی رحمم
زیر سر خودکار است
هرشعر که چاقیدم
از وزن خودم کم شد
از خانه به ویرانه
از خانه به ویرانه
از خانه به ویرانه
تکرار سلوکم شد
زیر قدمت بانو
دل ریخته ام 
برگرد
از طاق هزاران ماه
اویخته ام
برگرد
هرچیز به جز اسمت
از حافظه ام تف شد
تا حال مرا دیدند
سیگار تعارف شد
گیجی نخ اول
خون سرفه ی اخر شد
خودکار غزل رو کرد
لب زهر مکرر شد
گیجی نخ دوم
بستر به زبان امد
هر بالش هر جایی
یک دسته کبوتر شد
گیجی نخ سوم
دل شور برش میداشت
کوتاهی هر سیگار
با عمر برابر شد
گیجی نخ بعدی
در اینه چین افتاد
روحی که کنارم بود
هذیان مصور شد
در ثانیه ای مجبور
نبض از تک و تا افتاد
این گونه مقدر بود
اینگونه مقرر شد
ما
حاصل من با توست
قانون ضمیر این است
دنیای شکستن هاست
ما جمع مکسر شد
سیگار پس از سیگار
کبریت پس از کبریت
روح از ریه ام دل کند
درمتن شناور شد
فرقیکه نخواهد کرد در مردن من
تنها با ان گره ابرو
مردن علنی تر شد
یک گام دگر مانده
در معرض تابوتم 
کبریت بکش بانو
من بشکه ی باروتم
هرکس غم خود را داشت
هرکس سر کارش ماند
من نشعه ی زخمی که
یک شهر خمارش ماند
چیزی که شکستم داد
خمیازه ی مردم بود
ای اطلس خوابالود
این پرده ی دوم بود
هرچند تو تا بودی
خون ریختنی تر بود
از خواهر مغمومم
سیگار تنی تر بود
هرچند تو تا بودی
هر روز جهنم بود
این جنگ ملال اور
برعشق مقدم بود
هرچند تو تا بودی
ساعت خفقان بود و
حیرت به زبان بود و
دستم به دهان بود و
چشمم به جهان بود و 
بختک به شبم امد و
روزم سرطان بود و 
جانم به لبم امد
هرچند تو تا بودی
دل در قدحش غم داشت
خوب است که برگشتی
این شعر جنون کم داشت
ای پیکر اتش زن
بر پیکره ی مردان
ای سقف مخدر ها
جادوی روان گردان
ای منظره ی دوزخ
در اینه ای مخدوش
آغاز تباهی ها
در عاقبت اغوش
ای گاف گناه
ای عشق
بانوی بنی عصیان
ای گندم قبل از کشت
ای کودکی شیطان
ای درد سر کشتار
ای حادثه ی ممتد
ای فاجعه ی حتمی
قطعیت صد در صد
ای پیچ و خم مایوس
دالان دو سر بسته
بیچارگی سیگار
در مسلخ هر بسته
ای ایه ی تنهایی
ای سوره ی بنی …
هر قدر خدا باشی
من دست نمیبوسم
ای عشق پدر نامرد
سرسلسله ی اوباش
این دم دم اخر را
اینبار به حرفم باش
دندان به جگر بگذار
یک گام دگر باقیست
این ظرف هلاهل را
یک جام دگر باقیست
دندان به جگر بگذار 
ته مانده ی من مانده
از مثنوی بودن
یک بیت در مانده
دنیا کمکم کرده است
از جمع کمم کرده است
بی حاصل و بی مقدار
یک صفر پس از اعشار
یک هیچ عذاب اور
اینده ی خواب اور
لیوان پر از خالی
دلخوش به خوش اقبالی
راضی به اگر شاید
هرچیز که پیش اید
سرگرم سرابی دور
در جبر جهان مجبور
لبخندی اگر پیداست
از عقده گشایی هاست
ما هر دو پر از دردیم
صدبار غلط کردیم
ما هردو خطاکاریم
سرگیجه ی تکراریم
من مست و تو دیوانه
مارا که برد خانه ؟
دلداده و دلگیرم
حیف است نمی میرم
ای مادر دلتنگم
دلباز ترین تابوت
دروازه ی ازناسوت
تا شعشعه ی لاهوت
بعد از تو کسی امد
اشکی به میان انداخت
ان خانوم اقیانوس
کابوس به جان انداخت
ای پیچ و خم کارون
تا بند کمربندت
ابستن از طغیان
الوند و دماوندت
جانم به دو دست توست
اماده ی اعجازم
باید من و شعرم را
در اب بیاندازند
دردی که به دوشم ماند
از کوه سبک تر نیست
این پرده ی اخر بود
اما غم اخر نیست

دستان دلم بالاست
تسلیم دو خط شعرم
هر انچه که بودم
هیچ
این بار فقط شعرم

مطالب مرتبط

دیدگاهی بنویسید.

بهتر است دیدگاه شما در ارتباط با همین مطلب باشد.

  1. Rafiq_shab :
    29 آوریل 20

    این شعر یه زندگیه کامل بود..
    از تولدش تا مرگ..
    یه جور نفس نفس زدن مطلق بود..

خرید vpn با ip ثابت

خرید فیلترشکن موبایل

خرید vpn با ip ثابت