رمان شراره

رمان شراره

    .سروش دستت رو بردار ،می خوام عکس رو ببینم.در همین حال صداي پدرم را شنیدم که گفت:بچه ها حاضر شید، می خوایم بریم.سرم را بلند کردم و نگاهی به صورت سروش انداختم و گفتم:شانس اوردي.از اتاق خارج شدم و کیفم را برداشتم .از عمو و زن عمو خداحافظی کردم .به طرف سروش که تازه از اتاقش بیرون امده بود رفتم.خیلی قاطع به صورتش نگاه کردم و گفتم:من دیدم اون عکس منه ولی تو گفته بودي سوخته.بعد بدون انتظار پاسخ به سوي در رفتم و از خانه عمو خارج شدیم .به خانه که رسیدیم بدون انکه لباسم را عوض...

خرید vpn با ip ثابت

خرید فیلترشکن موبایل

خرید vpn با ip ثابت